جدول جو
جدول جو

معنی ملکوک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ملکوک شدن
لکه دار شدن، آلوده شدن، بدنام شدن، رسواگشتن، مفتضح شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
کنایه از خشمناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
موافق شدن ساز با سازی. (آنندراج) (غیاث). هماهنگ شدن و موافق گشتن ساز و آواز. (ناظم الاطباء). آهنگ یافتن سازها. میزان شدن آلات موسیقی. (فرهنگ فارسی معین) ، منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت به وسیلۀ پیچاندن فنر مخصوص. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن فنر و وسایل کوکی بوسیلۀ کلید برای کار کردن آن. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، در تداول عامه، از جا دررفتن. متغیر شدن. (فرهنگ فارسی معین). خشمناک شدن. به خشم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عصبانی شدن و از کوره دررفتن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، بحرف آمدن شخص ساکت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملول شدن
تصویر ملول شدن
بیزار شدن بستوه آمدن، اندوهگین شدن: (دلا، اگر طلبی سایه همای شرف مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد) (وحشی. چا. امیر کبیر. 185)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوث شدن
تصویر ملوث شدن
آلوده شدن وشنیدن چرک شدن آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه شدن
تصویر ملکه شدن
راسخ شدن صفتی در نفس: (ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد) (اوصاف الاشراف. 10)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکوک شدن
تصویر مفکوک شدن
گسستن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ یافتن ساز ها میزان شدن آلات موسیقی، منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت بوسیله پیچاندن فنر مخصوص، از جا در رفتن متغیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
وا گذار شدن، بستگی یافتن واگذار شدن (کاری بکسی)، محول شدن (کاری بوقتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب شدن
تصویر منکوب شدن
مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوک کردن
تصویر ملکوک کردن
لکه دار کردن، بد نام کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحوظ شدن
تصویر ملحوظ شدن
دیده شدن ملاحظه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون شدن
تصویر ملسون شدن
دروغگو خوانده شدن: (و بنزدیک ارباب براعت بزبان شناعت ملسون نشوم) (المعجم. چا. دانشگاه 20)، توضیح مرحوم بهار} ملسون {را در عبارت فوق از ماده لسان و بمعنی زبانزد گرفته (سبک شناسی 30: 2) ولی این معنی در عربی نیامده و در حاشیه المعجم همان صفحه بمعنی دروغ گو و زبان بریده یاد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده
فرهنگ لغت هوشیار
گفته شدن، بر سر زبان ها افتادن سرشناس شدن نامبردار شدن ذکر شدن بیان شدن، مشهور شدن: هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد ای خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمع آوری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار شدن: پس حواس چیره محکوم تو شد چون خرد سالار و مخدوم تو شد، (مثنوی)، مغلوب شدن (در مناظره و غیره)، مغلوب شدن در دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بر افتادن ور افتادن ترک شدن: شده متروک ازان تصویر مانی شده منسوخ ازان تمثال آذر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون شدن
تصویر ملون شدن
رنگین شدن، رنگارنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
((شُ دَ))
هماهنگ شدن ساز و آواز، کنایه از شاد و خوشحال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه شدن
تصویر ملکه شدن
((~. شُ دَ))
بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن
فرهنگ فارسی معین
پلیدگشتن، آلوده شدن
متضاد: منزه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به ستوه آمدن، بیزار شدن، نفور شدن، افسرده شدن، ملال زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن
متضاد: شادشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منوط شدن، وابسته شدن، واگذار شدن، محول شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تارومارشدن، سرکوب شدن، قلع وقمع شدن، مضمحل شدن، مغلوب شدن
متضاد: فتح کردن، چیره شدن، فاتح شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لحاظشدن، منظور شدن، ملاحظه شدن، درنظر گرفتن، دیدن، نگریستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لکه دار کردن، آلوده کردن، بدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رهاشدن، ول شدن، متروکه شدن، ترک شدن
متضاد: آبادشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزه کار شناخته شدن، داد باختن، دادباخته شدن، محکوم گشتن، مقصر شناخته شدن، مغلوب شدن
متضاد: حاکم شدن، مقهور شدن
متضاد: پیروز شدن، مجبور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظنین شدن، بدگمان شدن، تردید کردن، مرددشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قابل لمس شدن، قابل درک شدن، ادراک پذیرشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد